موضوعات
آرشيو وبلاگ
بــــی انـتــهــاتــریــن عــبــرتـــــــــــــــ دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:نحوه پاک کردن لکه ها, :: 15:56 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
نحوه از بین بردن جوهر سیاه بر روی فرش دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:جرم گیری وسائل مختلف منزل , :: 15:55 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
اتوهای بخار به مرور زمان و بر اثر استفاده جرم می گیرند. برای پاك كردن جرم اتو كمی سركه سفید و آب داخل محفظه آن ریخته و 24 ساعت صبر كنید. سپس اتو را روشن كنید و بگذارید آب و گچ آن خارج شود. حالا اتوی شما مثل روز اول تمیز و بدون رسوب است.
دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:تمیز کردن, :: 15:48 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
نظافت و پاکیزه کردن خانه همیشه دغدغه ی خانمها بوده است. چه نیکو رسمی است. خانه تکانی، سنتی ارزشمند و جالب برای پاک کردن و زیبا سازی خانه است. در این سلسله مقالات، با راه کارهای مفیدی برای تمیز کردن منزل و وسایل آن آشنا میشوید: دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:فروغ فرخزاد, :: 10:41 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
اي شب از روياي تو رنگين شده
سينه از عطر توام سنگين شده
اي به روي چشم من گسترده خويش
شاديم بخشيده از اندوه بيش
همچو باراني که شويد جسم خاک
هستيم زآلودگي ها کرده پاک
اي تپش هاي تن سوزان من
آتشي در سايهء مژگان من
اي ز گندمزارها سرشارتر
اي ز زرين شاخه ها پر بارتر
اي در بگشوده بر خورشيدها
در هجوم ظلمت ترديدها
با توام ديگر ز دردي بيم نيست
هست اگر، جز درد خوشبختيم نيست
ادامه مطلب ... دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:فروغ فرخزاد, :: 10:27 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
بر لبانم سايه اي از پرسشي مرموز در دلم درديست بي آرام و هستي سوز راز سرگرداني اين روح عاصي را
با تو خواهم در ميان بگذاردن، امروز
تا من اينجا بنده، تو آنجا، خدا باشي
سرگذشت تيرهء من، سرگذشتي نيست
کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشي ادامه مطلب ... پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب: روشن کردن کامپیوتر در زمان دلخواه, :: 16:55 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
روشن کردن کامپیوتر در زمان دلخواه
کامپیوتر خود را ری استارت کنید و در زمان بالا آمدن ویندوز Delete را برای چندین بار پشت سر هم بفشارید تا وارد صفحه setup شوید و گزینه power management setup را انتخاب کنید و Enter را بفشارید وارد صفحه جدید که شدید گزینه Resume by alarmرا انتخاب کنید با استفاده از کلید + یا – آن را به Eneble تغییر دهید تا گزینه های پایین آن فعال شود گزینه Date (of month) alarm را به عدد به وسیله کلید + به تاریخ روز به میلادی تغییر دهید در گزینه
ثانیه – دقیقه- ساعت
بعدی Time ( hh : mm :ss ) Alarm در پایین کلید f10 را برای ذخیره تغییرات بفشارید.
توجه :کامپیوتر را از برق نکشید
چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:قیصر امین پور, :: 15:50 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
پیش از این ها فکرمیکردم خدا خانه ای دارد میان ابر ها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس و خشتی از طلا پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه ، برق کوچکی از تاج او هر ستاره ، پولکی از تاج او اطلس پیراهن او ، آسمان نقش روی دامن او ، کهکشان رعد و برق شب طنین خنده اش سیل و طوفان نعره توفنده اش دکمه پیراهن او ، آفتاب برق تیغ و خنجر او ، ماهتاب هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کس را در حضورش راه نیست پیش از این ها خاطرم دلگیر بود از خدا دز ذهنم این تصویر بود آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان دور از زمین بود ، اما در میان ما نبود مهربان و ساده و زیبا نبود در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت هر چه میپرسیدم ، از خود ، از خدا از زمین ، از آسمان ، از ابر ها زود میگفتند : این کار خداست پرس و جو از کار او کاری خطاست هر چه میپرسی ، جوابش آتش است آب اگر خوردی ، عذابش آتش است تا ببندی چشم ، کورت میکند تا شدی نزدیک دورت میکند کج گشودی دست ، سنگت میکند کج نهادی پای ، لنگت میکند تا خطا کردی ، عذابت میکند در میان آتش ، آبت میکند ... با همین قصه ، دلم مشغول بود خواب هایم ، خواب دیو و غول بود خواب میدیدم که غرق آتشم در دهان شعله های سرکشم در دهان اژدهایی خشمگین بر سرم باران گرز آتشین محو میشد نعره هایم ، بی صدا در طنین خنده ی خشم خدا ... نیت من ، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه میکردم ، همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود مثل تمرین حساب و هندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه تلخ ، مثل خنده ای بی حوصله سخت مثل حل صدها مسئله مثل تکلیف ریاضی سخت بود مثل صرف فعل ماضی سخت بود تا که یک شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یک سفر در میان راه ، در یک روستا خانه ای دیدم ، خوب و آشنا زود پرسیدم : پدر اینجا کجاست ؟ گفت : اینجا خانه ی خوب خداست ! گفت : اینجا میشود یک لحظه ماند گوشه ای خلوت ، نمازی ساده خواند با وضویی ، دست و رویی تازه کرد با دل خود ، گفت و گویی تازه کرد گفتمش ، پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست ؟ اینجا ، در زمین ؟ گفت : آری خانه او بی ریاست فرشهایش از گلیم و بوریاست مهربان و ساده و بی کینه است مثل نوری در دل آیینه است عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی خشم ، نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانی های اوست قهر او از آشتی شیرین تر است مثل قهر مهربان مادر است دوستی را دوست ، معنی میدهد قهر هم با دوست ، معنی میدهد هیچ کس با دشمن خود قهر نیست قهری او هم نشان دوستی است ... تازه فهمیدم خدایم این خداست این خدای مهربان و آشناست دوستی ، از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر آن خدای پیش از این را باد برد نام او را هم دلم از یاد برد آن خدا مثل خیال و خواب بود چون حبابی ، نقش روی آب بود میتوانم بعد از این ، با این خدا دوست باشم ، دوست ، پاک و بی ریا میتوان با این خدا پرواز کرد سفره دل را برایش باز کرد میتوان درباره گل حرف زد صاف و ساده ، مثل بلبل حرف زد چکه چکه مثل باران راز گفت با دو قطره ، صدهزاران راز گفت میتوان با او صمیمی حرف زد مثل یاران قدیمی حرف زد میتوان تصنیفی از پرواز خواند با الفبای سکوت آواز خواند میتوان مثل علف ها حرف زد با زبانی بی الفبا حرف زد میتوان درباره هر چیز گفت میتوان شعری خیال انگیز گفت مثل این شعر روان و آشنا " پیش از این ها فکر میکردم خدا ... " "قیصر امین پور"
یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:فريدون مشيري , :: 9:6 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
آهي كشيد غمزده پيري سپيد موي افكند صبحگاه در آيينه چون نگاه در لا به لاي موي چو كافور خويش ديد يك تار مو سياه! *** در ديگاه مضطربش اشك حلقه زد در خاطرات تيره و تاريك خود دويد سي سال پيش نيز در آيينه ديده بود يك تار مو سپيد! *** در هم شكست چهره ي محنت كشيده اش دستي به موي خويش فرو برد و گفت "واي!" اشكي به روي آينه افتاد و ناگهان بگريست هاي هاي! *** درياي خاطرات زمان گذشته بود هر قطره اي كه بر رخ آيينه مي چكيد در كام موج، ضجه ي مرگ غريق را از دور مي شنيد *** طوفان فرو نشست، ولي ديدگان پير مي رفت باز در دل دريا به جستجو در آب هاي تيره ي اعماق خفته بود يك مشت آرزو...! یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:آب و آتش , :: 8:48 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
آب و آتش نسبتي دارند جاويدان سوزدم تا زندهام يادش كه ما بوديم آب و آتش نسبتي دارند ديرينه من همان فريادم، آن فرياد غم بنياد
شنبه 19 آذر 1390برچسب:داستانهای آموزنده, :: 9:51 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
سالها پیش، دو برادر با هم در مزرعهای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی میکردند. روزی آنان به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جروبحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنان زیاد شد و قهر کردند. یک روز صبح درب خانه برادر بزرگتر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجاری را دید. نجار به او گفت:«من چند روزی است که دنبال کار میگردم، فکر کردم شاید شما کمی خردهکاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگتر جواب داد:«بله، از قضا من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن. آن همسایه در حقیقت، برادرِ کوچکتر من است. او هفته گذشته، چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب، بین مزرعه ما افتاد. او بهطور حتم این کار را بهخاطر کینهای که از من به دل دارد، انجام داده است.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:«در انبار، مقداری چوب دارم، از تو میخواهم تا بین مزرعه من و برادرم، حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.» نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازهگیری و اره چوبها. برادر بزرگتر به نجار گفت:«من برای خرید به شهر میروم، اگر وسیلهای نیاز داری، برایت خریداری کنم.» هنگام غروب، وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کار نبود. نجار به جای حصار، پلی را روی نهر ساخته بود. کشاورز با عصانیت رو به نجار کرد و گفت:«مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟» در همین لحظه، برادر کوچکتر از راه رسید و با دیدن پل، فکر کرد که برادرش دستور ساختن آن را داده است. از روی پل، عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر، معذرت خواست. وقتی برادر بزرگتر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی، مهمان او و برادرش باشد. نجار گفت:«دوست دارم بمانم ولی پلهای زیادی هست که باید آنها را بسازم.» منبع:http://iranjoke.ir/content/view/7078/62/ پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:داستان هاروت و ماروت, :: 12:0 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
مفسران نوشته اند که هاروت و ماروت، دو نام سریانی است و دو فرشته آسمانی هستند و علت آمدن آن ها بر زمین، آن است که، مردم در زمین ستم ها کردند و ناموس ها دریدند و شراب خوردند و مستی ها کردند و زنا کردند!
شنبه 5 آذر 1390برچسب:محرم, :: 9:2 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
دانی که چرا چوب شود قسمت آتش؟ بی حرمتیش بر لب و دندان حسین است... دانی که چرا آب فرات است گل آلود؟ شرمندگی اش از لب عطشان حسین است... دانی که چرا خانه حق گشته سیه پوش؟ خدا نیز عزادار حسین است دانی که چرا چشم,خدا داد بشر را؟ خدا نیز عاشق چشمان حسین است چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:داستانهای آموزنده, :: 11:44 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
گنجشکی در کنار دریا بر سر درختی لانه داشت فیلی بود هر روز می آمد و خود را به ان درخت می مالید و گنجشک را از تکان و لرزش درخت ناراحت می کرد و گنجشک هم چاره ای نداشت گنجشک روزی با خود گفت فیل دشمنی بزرگ است و او را جز به حیله هلاک نتوان کرد. پس به نزدیک پشه رفت و گفت:اگر چه پیش از این روابط من و تو دوستانه نبوده اکنون آمده ام تا از تو معذرت بخواهم و امید عفو دارم.مرا به تو حاجتی است و امیدوارم که مرا نومید نگردانی. پشه گفت:حاجتت چیست؟گفت گرفتاری من در این است که این فیل همسایه هر روز لانه و آشیانه ی مرا می لرزاند به حدی که بیم آن میرود لانه ام متلاشی گردد و جوجه هایم از بین بروند از تو می خواهم تا چشمان فیل را با نیش خود مجروح کنی. پشه قبول کرد و تعداد کثیری از پشه ها آمدند و چشمهای فیل را با نیشهای خود زخمی و مجروح کردند. گنجشک از نزد پشه به پیش مگس رفت و گفت ای مگس عزیز.حاجتی به پشه داشتم برایم انجام داد و به قول و وعده ی خود وفا کرد و لکن مقصود من باهمت و سعی تو به حد کمال می رسد،پشه چشمان فیل را ریش و زخمی نموده حال از تو می خواهم بر آن جراحتها بنشینی و با پلیدی و کثافت خود کاری کنی که آن جراحتها کرم افتد و فیل به کلی نابینا شود. پس مگس آمد و بر آن جراحت کثافت کرد تا چشمان فیل به کلی کور و نابینا گردید. پس از کور شدن چشمان فیل،گنجشک گفت:اگر چه من تا حدی انتقام خود را از فیل گرفتم ولی باید او را هلاک کنم.بدین منظور به نزد قورباغه رفت و گفت به کمک پشه و مگس دشمن من ضعیف شده ولی با لطف تو کلک او به کلی کنده می شود،قورباغه گفت من چه خدمتی می توانم بکنم. گنجشک گفت باید در موضعی ار دریا که عمیق تر باشد توقف کنی و مرتبا صدای قورقورت را سر دهی تا آواز تو به گوش فیل برسد و با هدایت آوازت به طرف آب بیاید چون نابیناست به محض قدم گذاردن در آب غرق می شود و من برای همیشه از شر او راحت می شوم. قورباغه به توصیه ی گنجشک همین کار را کرد و در موضعی از دریا که خیلی گود بود شنا کنان صدایش را بلند نمود و پشت سر هم قورقور کرد.فیل تشنه همین که آواز قورباغه را شنید رو به آن سمت رفت همین که به لب آب رسید و قدم به روی آب گذارد فورا غرق شد و گنجشک ضعیف بدین مکر و حیله از شر او خلاصی یافت.
|
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||
![]() |