درباره وبلاگ


خدا یا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم،و ان گونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم ________ _______ ______ _____ ____ بی انتهــــــــــــــــــــــــــــــــاتــریــــن
بــــی انـتــهــاتــریــن
عــبــرتـــــــــــــــ

شيخ حسن بن مثله جمكرانى مى گويد: من شب سه شنبه ، 17 ماه مبارك رمضان سال 393 قمرى در خانه خود خوابيده بودم ناگاه ، جماعتى از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بيدار كردند و گفتند برخيز و طلب امام مهدى عليه السلام را اجابت كن كه تو را مى خواند.
آنها مرا به محلى كه اكنون مسجد (جمكران ) است آوردند. چون نيك نگاه كردم ، تختى ديدم كه فرشى نيكو بر آن تخت گسترده شده و جوانى سى ساله بر آن تخت ، تكيه بر بالش كرده و پيرى هم پيش او نشسته است ، آن پير حضرت خضر عليه السلام بود. پس آن پير مرا بنشاند.
حضرت مهدى عليه السلام مرا به نام خود خواند و فرمود: برو به حسن مسلم ، كه در اين زمين كشاورزى مى كرد، بگو كه اين زمين شريفى است و حق تعالى آن را از زمينهاى ديگر برگزيده است و ديگر نبايد در آن كشاورزى كنند.
حسن بن مثله گفت : يا سيدى و مولاى ، لازم است كه من دليل و نشانه اى داشته باشم و الا مردم حرف مرا قبول نمى كنند، آقا فرمود: تو برو و آن رسالت را انجام بده ، ما خودمان نشانه هائى براى آن قرار مى دهيم و پيش ‍ سيد ابوالحسن برو و به او بگو حسن مسلم را احضار كند و سود چند ساله را كه از زمين بدست آورده است وصول كند و با آن پول مسجد را بنا كند.



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:میرداماد, :: 14:47 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود كه به ناگاه دختري وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بيچاره اشاره کرد که سكوت كند و هيچ نگويد. دختر پرسيد: شام چه داري ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر كه شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌اي از اتاق خوابيد.
صبح که دختر از خواب بيدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند.
شاه عصباني پرسيد چرا شب به ما اطلاع ندادي و ....
محمد باقر گفت : شاهزاده تهديد کرد که اگر به کسي خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقيق شود که آيا اين جوان خطائي کرده يا نه؟ و بعد از تحقيق از محمد باقر پرسيد چطور توانستي در برابر نفست مقاومت نمائي؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه ديد که تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسيد.
طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه مي نمود. هر بار که نفسم وسوسه مي کرد يکي از انگشتان را بر روي شعله سوزان شمع مي‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدين وسيله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شيطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ايمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهيز کاري او خوشش آمد و دستور داد همين شاهزاده را به عقد مير محمد باقر در آوردند و به او لقب ميرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وي به عظمت و نيکي ياد کرده و نام و يادش را گرامي مي دارند. از مهمترين شاگردان وي مي توان به ملا صدرا اشاره نمود.



همانطور كه میدونید گاوبازی یكی از تفریحات بخشی از مردم اسپانیا و یكی از به اصطلاح جاذبه‌های توریستی اون كشوره! بطوریکه هر ساله هزاران نفر در جشنواره سان فرمین شرکت می کنند. جشنواره "سان فرمین" یكی از جشنهای ایالت های شمال اسپانیا است كه هر ساله در شهر پامپلونا مركز این ایالت باسك نشین برگزار می شود. این جشن برای بسیاری از ایرانیها به عنوان جشن "گاوبازی" شناخته می شود، حال آنكه در واقع، جشن دویدن جلوی گاوها است و بطور معمول به مجروح شدن و در بعضی موارد کشته شدن ده‌ها تن می‌انجامد.

سان فرمین ریشه در چند قرن پیش دارد و در واقع، از دوران قرون وسطی شكل گرفته است اما شهرت جهانی آن به عنوان یك پدیده تازه را به "ارنست همینگوی" نویسنده مشهور امریكایی مدیون است. این جشن، از جشنهای منحصر به فردی است كه بیش از هر چیز دیگر به شهرت پامپلونا در دنیا كمك كرده است.

گفتنی است یكی از جاذبه های این مراسم رها كردن گاوهای وحشی به میان مردم در مسیر میدان گاوبازی است. گاوها كه از سر و صدای بلند تماشاچیان عصبی می شوند به افرادی كه سعی می كنند از دست آنان بگریزند حمله كرده و به سرعت به پیش می روند. برخی دوندگان هنگام نزدیك شدن گاوها تلاش می كنند در هر گوشه ای از بخشهای قدیمی شهر پامپلونا خود را پنهان كنند تا شاید گوشه امنی بیابند. گاوهای مسابقات از نژادی ویژه اند و هر كدام حدود 600 كیلوگرم وزن دارند. پرورش دهندگان گاوهای مسابقه در اسپانیا هر یك از نام و نشان و اعتبار ویژه ای برخوردارند.

جمعیت پامپلونا در زمان برگزاری مسابقات سان فرمین از 190 هزار نفر به یك میلیون و 500 هزار نفر افزایش می یابد و از جنبه گردشگری برای مردم منطقه بسیار سودمند است. بسیاری از شركت كنندگان در جشن سان فرمین را گردشگرانی تشكیل می دهند كه از كشورهای مختلف به اسپانیا می آیند. امسال هم مثل هر سال توریستها آمدند و جلوی گاوهای وحشی شهامت خود را نشان دادند. جالبتر آنكه در مراسم پرهیجان سان فرمین حتی زنان نیز از دویدن در مقابل گاوها ابایی نداشتند انگار نمی توانستند بگذرند از هیجان آغاز مسابقه تا فرو رفتن شاخ گاو در بدن ...

همانطور كه میدونید گاوبازی یكی از تفریحات بخشی از مردم اسپانیا و یكی از به اصطلاح جاذبه‌های توریستی اون كشوره! بطوریکه هر ساله هزاران نفر در جشنواره سان فرمین شرکت می کنند. جشنواره "سان فرمین" یكی از جشنهای ایالت های شمال اسپانیا است كه هر ساله در شهر پامپلونا مركز این ایالت باسك نشین برگزار می شود. این جشن برای بسیاری از ایرانیها به عنوان جشن "گاوبازی" شناخته می شود، حال آنكه در واقع، جشن دویدن جلوی گاوها است و بطور معمول به مجروح شدن و در بعضی موارد کشته شدن ده‌ها تن می‌انجامد.

سان فرمین ریشه در چند قرن پیش دارد و در واقع، از دوران قرون وسطی شكل گرفته است اما شهرت جهانی آن به عنوان یك پدیده تازه را به "ارنست همینگوی" نویسنده مشهور امریكایی مدیون است. این جشن، از جشنهای منحصر به فردی است كه بیش از هر چیز دیگر به شهرت پامپلونا در دنیا كمك كرده است.

گفتنی است یكی از جاذبه های این مراسم رها كردن گاوهای وحشی به میان مردم در مسیر میدان گاوبازی است. گاوها كه از سر و صدای بلند تماشاچیان عصبی می شوند به افرادی كه سعی می كنند از دست آنان بگریزند حمله كرده و به سرعت به پیش می روند. برخی دوندگان هنگام نزدیك شدن گاوها تلاش می كنند در هر گوشه ای از بخشهای قدیمی شهر پامپلونا خود را پنهان كنند تا شاید گوشه امنی بیابند. گاوهای مسابقات از نژادی ویژه اند و هر كدام حدود 600 كیلوگرم وزن دارند. پرورش دهندگان گاوهای مسابقه در اسپانیا هر یك از نام و نشان و اعتبار ویژه ای برخوردارند.

جمعیت پامپلونا در زمان برگزاری مسابقات سان فرمین از 190 هزار نفر به یك میلیون و 500 هزار نفر افزایش می یابد و از جنبه گردشگری برای مردم منطقه بسیار سودمند است. بسیاری از شركت كنندگان در جشن سان فرمین را گردشگرانی تشكیل می دهند كه از كشورهای مختلف به اسپانیا می آیند. امسال هم مثل هر سال توریستها آمدند و جلوی گاوهای وحشی شهامت خود را نشان دادند. جالبتر آنكه در مراسم پرهیجان سان فرمین حتی زنان نیز از دویدن در مقابل گاوها ابایی نداشتند انگار نمی توانستند بگذرند از هیجان آغاز مسابقه تا فرو رفتن شاخ گاو در بدن ...

گروه اینترنتـی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



آورده‌اند که روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج مي‌رفت . نامش عبد الجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت .
چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد.عبد الجبار براى تفرج و سیاحت ، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید. زنى را دید که در خرابه مي‌گردد و چیزى مي‌جوید. در گوشه مرغک مردارى افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت.
عبد الجبار با خود گفت : بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مي‌دارد. در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم !
مادر گفت : عزیزان من ! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مي‌کنم.
عبد الجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید. گفتند: سیده اى است زن عبدالله بن زیاد علوى ، که شوهرش را حجاج ملعون کشته است . او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند.
عبد الجبار با خود گفت : اگر حج مي‌خواهى ، این جاست .
بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز و به زن داد و آن سال در کوفه ماند و به سقایى مشغول شد.
هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت . مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مي‌آمد.
چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر انداخت گفت :
اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات ، ده هزار دینار به من وام داده اى ، تو را مي‌جویم . اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان !
عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد.
در این هنگام آوازى شنید که : اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى ، هر سال حجى در پرونده عملت مي‌نویسیم ، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى‌گردد که



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:خدایا, :: 1:2 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ
گفتم: خدایا چقدر دوری               گفت: تو یا من؟
 
گفتم: خدایا تنها ترینم                 گفت: پس من؟
 
گفتم: خدایا کمک خواستم           گفت: از غیر من؟
 
گفتم: خدایا دوستت دارم              گفت: بیش از من؟
 
گفتم: خدایا از همه دلگیرم             گفت: حتی از من؟
 
گفتم: خدایا دلم را ربودند                گفت: پیش از من؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



در این کتاب می خوانیم که چگونه محققان پر تلاش برای پیدا کردن کشتی نوح تلاش های فراوانی کردن و نتیجه کشفیات آنها...

حجم فايل: 365 Kb

لينك دانلود مستقيم:

http://up.iranblog.com/images/rnacyvhld58hb2wasii.rar



جمعه 17 تير 1390برچسب:دانلود کتاب, :: 11:52 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

فال ماه ها،نام کتابی است در مورد بعضی از خصوصیات شخصیتی برجسته که دراکثر زنان و مردان به تفکیک در ماه های مختلف گفته شده

حجم فايل 1.02 MB

لينك مستقيم دانلود:

http://up.iranblog.com/images/pssaqqobes0oea8yfv0.rar



پیشگویان بزرگ تاریخ نام کتابی است که به بعضی از پیشگویی های بزرگ تاریخ می پردازد...

حجم فايل:736 kb

 لينك مستقيم دانلود:

http://up.iranblog.com/images/rhobc3hxyiz3wjlz2vh6.rar




با سلام به شما سروران گرامی.تصمیم دارم به لطف خدا یک سری کتابهایی که شاید بتونه مفید باشه را برای دانلود بزارم.امیدوارم که مورد قبول واقع بشه..

در این کتاب داستان مردم شهری را می خوانیم که به طور باورنکردنی تبدیل به مجسمه شدن

 

 

 حجم 109 kb
لينك مستقيم دانلود:
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
 

 

 



نام : حسین


لقب : سید الشهداء


کنیه : ابو عبدالله


نام پدر : علی (ع)


نام مادر : فاطمه (س)


تاریخ ولادت : 3 شعبان


محل ولادت : مدینه


مدت امامت : 11 سال


مدت عمر : 57  سال


تاریخ شهادت : 10 محرم


علت شهادت : عدم بیعت با یزید


نام قاتل : شمر بن ذی الجوشن


محل دفن : کربلا معلی


 


 


امام حسین فرزند دومین امام علی و حضرت زهرا علیهم السلام است . آن حضرت در شهر مدینه به روز سوم شعبان  دیده به جهان گشود آن حضرت شش ماه و ده روز با برادر بزرگترش امام حسن (ع) فاصله سنی داشت و مراحل رشد و نمو خویش را  درمدت کمتر از هفت سال در مصاحبت با رسول (ص) و سی سال در کنار امیرالمومنین (ع) و ده سال با امام حسن (ع) گذراند.  و در سال 49 یا 50 هجری پس از شهادت مظلومانه امام حسن (ع)  امامت شیعیان را بر عهده گرفت .



 


در روایت دیگری، فاطمه سلام الله علیها فرمود:


 « وقتی فرزندم حسین در شکمم بود، در تاریکی شب، نیازی به چراغ نداشتم.»


 


یکی از ویژگی‌های امام حسین ( ع )  این است که جبرئیل مژده‌ی ولادت و خبر شهادت آن حضرت را پیش از تولدش برای پیامبر گرامی آورده است.



امام صادق (ع)  فرمود:


« جبرئیل بر محمد (ص)  نازل شد و گفت: ای محمد! خدا تو را به مولودی که از فاطمه متولد می‌شود مژده می‌دهد و بدان که امت تو، بعد از تو او را می‌کشند»

پیامبر اکرم (ص) فرمود:


« ای جبرئیل! سلام مرا به پروردگارم برسان. مرا به مولودی که از فاطمه متولد شود و امتم او را بکشند نیازی نیست.»


جبرئیل به آسمان عروج کرد و آنگاه فرود آمد و دوباره همان سخن را گفت. پیغمبر نیز همان پاسخ را تکرار کرد.


جبرئیل به آسمان بالا رفت و آنگاه فرود آمد وگفت:


« ای محمد! پروردگارت به تو سلام می‌رساند و به تو بشارت می‌دهد که امامت و ولایت و وصایت را در نسل آن مولود قرار می‌دهد
آن‌گاه پیامبر فرمود: «راضی شدم.»


 


ابن عباس از پیامبر اکرم (ص) نقل می فرمایند که :
وقتی امام حسین (ع) به ‌دنیا آمد، خداوند به جبرئیل وحی کرد که با هزار گروه از فرشتگان، بر من نازل شوند و  ولادت حسین (ع) را به من تهنیت بگویند. هر گروه شامل یک میلیون فرشته بود سوار بر اسب‌های ابلق( سیاه و سفید)، با زین‌ها و دهنه‌های مزین به در و یاقوت، و همراه‌شان فرشتگانی بودند که چوب‌هایی از نور به‌دست داشتند .


 


 


 جشن میلاد امام حسین (ع) در ملکوت


ابن عباس از پیامبر گرامی نقل می کند:
وقتی امام حسین (ع)  به‌دنیا آمد، خداوند در عالم ملکوت به فرشته خازن و عهده دار آتش جهنم،  وحی کرد که به خاطر مولودی که به پیامبرش عطا کرده است، آتش جهنم را بر اهلش خاموش کند و به رضوان، نگهبان بهشت وحی کرد که بهشت را بیاراید و آن را خوشبو گرداند و به حورالعین وحی فرمود که خود را بیارایند و به دیدار یکدیگر بروند و به ملائکه وحی فرمود که در صفوفی بایستند و به تسبیح و تحمید و تمجید و تکبیر بپردازند.
 


امام حسین (ع)  در شکم مادر، کراماتی صادر شده که از آن جمله است:
1- فاطمه (س) از شکم خود صدای ذکر و تسبیح و تقدیس خدا را می‌شنید.
2- نور حسین (ع)  بر صورت و پیشانی فاطمه زهرا ( س)  ظاهر شده بود، به
گونه ای که پیامبر اکرم (ص) به او فرمود: «ای فاطمه، من در صورت تو نوری مشاهده می‌کنم. به زودی حجت و امامی برای مردم به‌دنیا می‌آوری
»


 
 

 

 

 

ولادت امام حسین (ع)


 روایات مشهور در تاریخ ولادت حضرت امام حسین (ع)


مشهور آنست که ولادت آن حضرت در مدینه در سیم ماه شعبان بوده، و شیخ طوسی ره روایت کرده که بیرون آمد توقیع شریف به سوی قاسم بن علاء همدانی وکیل امام حسن عسگری علیه السلام که مولای ما حضرت حسین علیه السلام در روز پنجشنبه سیم ماه شعبان متولد شده پس آنروز را روزه‌دار و این دعا را بخوان:


اَلّلهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِحَقِ الْمَوْلُودِ فی هذَا الَْیَوْم الخ.


و ابن شهر آشوب (ره) ذکر کرده که ولادت آن حضرت بعد از ده ماه و بیست روز از ولادت برادرش امام حسن علیه السلام بوده و آن روز سه شنبه یا پنجشنبه پنجم ماه شعبان سال چهارم از هجرت بوده، و فرموده روایت شده که مابین آن حضرت و برادرش فاصله نبوده، مگر به قدر مدت حمل و مدت حمل و شش ماه بوده است.


و سید بن طاوس و شیخ ابن نما و شیخ مفید در ارشاد نیز ولادت آن حضرت را در پنجم شعبان ذکر فرموده‌اند ، و شیخ مفید در مقنعه و شیخ در تهذیب و شهید در دروس آخر ماه ربیع الاول ذکر فرموده‌اند ، و به این قول درست می‌شود روایت کافی از حضرت صادق علیه السلام که مابین حسن و حسین علیهماالسلام طهری فاصله شده و مابین میلاد آن دو بزرگوار شش ماه و ده روز واقع شده و الله العالم.


 


 اختلاف مورخین شیعه و سنی در تاریخ ولادت امام حسین (ع)


مورخین شیعه و سنّی در ولادت امام(ع) اختلافاتی دارند که ولادت حضرت در چه روزی، چه ماهی و چه سالی بوده است؟ عدّه ای گفته اند امام حسین(ع) سوم یا پنجم شعبان یا پنجم جمادی الاول و یا آخر ربیع الاول سال سوم هجری متولد شده اند. و بالجمله اختلاف بسیار در باب روز ولادت آن حضرتست.


البته همگی بالاتفاق گفته اند امام در طول شش ماه و ده روز تولد یافته اند. چون شیرخوارگی دو سال (بیست و چهار ماه) طول می کشد حضرت صفیه (عمه پیامبر(ص) و على(ع)) می گوید: وقتی حسین(ع) تولد یافت، پیامبر(ع) فرمودند: عمه جان، فرزندم را بیاور. عرض کرد: هنوز پاکیزه اش نکرده ام. پیامبر فرمود: آیا تو میخواهی او را پاکیزه کنی؟ خداوند او را پاکیزه و مطهر به دنیا آورده است. سپس پیامبر(ص) گریه نمودند و فرمودند: خداوند لعنت کند مردمی را که کشندگان تو هستند. صفیه عرض کرد: کشندگان او چه کسانی هستند؟ فرمود: دنباله گروهی از نسل بنی امیه. سپس در گوش راست حضرت اذان و در گوش چپ حضرت اقامه قرائت نمودند.


 


 کیفیت ولادت امام حسین (ع)


شیخ طوسی (ره) و دیگران به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السلام نقل کرده‌اند که چون حضرت امام حسین علیه السلام متولد شد، حضرت رسول صلی الله علیه و آله اسماء بنت عمیس را فرمود که بیاور فرزند مرا ای اسماء، اسما گفت آن حضرت را در جامه سفیدی پیچیده به خدمت حضرت رسالت صلی الله علیه و آله بردم، حضرت او را گرفت و در دامن گذاشت و گوش راست و اذان در گوش چپش اقامه گفت،‌پس جبرئیل نازل شد و گفت: حق تعالی ترا سلام می‌رساند و می‌فرماید که چون علی علیه السلام نسبت به منزله هارون است نسبت به موسی (ع) پس او را به اسم پسر کوچک هارون نام کن که شبیر است و چون لغت تو عربی است او را حسین نام کن. پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را بوسید و گریست و فرمود که ترا مصیبتی عظیم در پیش است، خداوندا لعنت کن کشنده او را. پس فرمود که ای اسماء این خبر را به فاطمه مگو.


چون روز هفتم شد حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که بیاور فرزند مرا چون او را به نزد آن حضرت بردم گوسفند سیاه و سفیدی از برای او عقیقه کرد که یک رانش را به قابله داد و سرش را تراشید و به وزن موی سرش نقره تصدق کرد و خلوق بر سرش مالید، پس او را بر دامن خود گذاشت و فرمود ای ابا عبدالله چه بسیار گران است بر من کشته شدن تو، پس بسیار گریست. اسماء گفت: پدر و مادرم فدای تو باد این چه خبر است که در روز اول ولادت گفتی و امروز نیز می‌فرمائی و گریه می کنی، حضرت فرمود که: می‌گریم بر این فرزند دلبند خود که گروهی کافر ستمکار از بنی امیه او را خواهند کشت، خدا نرساند به ایشان شفاعت مرا، خواهد کشت او را مردی که رخنه در دین من خواهد کرد و به خداوند عظیم کافر خواهد شد، پس گفت خداوندا سؤال می‌کنم از تو در حق این دو فرزندم آنچه را که سوال کردم ابراهیم در حق ذریت خود خداوندا تو دوست دار ایشان و دوست دار هر که دوست می‌دارد ایشان را و لعنت کن هر که ایشان را دشمن دارد لعنتی چندان که آسمان و زمین پر شود.




 آنان که تجربه های گذشته را به خاطر نمی آورند محکوم به تکرار اشتباهند.

- از میان کسانی که برای دعای باران به میعادگاه می روند تنها کسانی که با خود چتر می برند به کارشان ایمان دارند.

- پیچ های جاده آخر جاده نیستند مگر این که خودت نپیچی.

- وقتی به چیزی می رسی بنگر که در ازای آن از چه گذشته ای.


- آدم های بزرگ شرایط را خلق می کنند و آدم های کوچک از آن تبعیت می کنند.

- آدم های موفق به اندیشه هایشان عمل می کنند اما سایرین تنها به سختی انجام آن می اندیشند.

- گاهی خوردن لگدی از پشت برداشتن گامی به جلو است.

- هرگز به کسی که برای احساس تو ارزش قائل نیست دل نبند.

- همیشه توان این را داشته باش تا از کسی یا چیزی که آزارت می دهد به راحتی دل بکنی.

- با هر کسی مانند خودش رفتار کن تا نتیجه و عکس العمل کارش را قلبا احساس کند.


- هرگز به کسی که حاضر نیست برای تو کاری انجام بده، کاری انجام نده.

- به کسانی که خوبی دیگران را بی ارزش یا از روی توقع می دانند خوبی نکن اما اگر خوبی کردی انتظار قدردانی نداشته باش.


- قضاوت خوب محصول تجربه است و از دست دادن ارزش و اعتبار محصول قضاوت بد.

- هرگاه با آدم های موفق مشورت کنی شریک تفکر روشن آنها خواهی بود.


- وقتی خوشبخت هستی که وجودت آرامش بخش دیگران باشد.

- به خودت بیاموز هر کسی ارزش ماندن در قلب تو را ندارد.


- هرگز برای عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش، گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که زندگیت را روشن می کند.

- همیشه حرفی رو بزن که بتونی بنویسی، چیزی رو بنویس که بتونی امضاش کنی و چیزی رو امضاء کن که بتونی پاش بایستی.

- هرگاه نتونستی اشتباهی رو ببخشی اون از کوچکی قلب توست، نه بزرگی اشتباه.

- عادت کن همیشه حتی وقتی عصبانی هستی عاقبت کار را در نظر بگیری.

- آنقدر به در بسته چشم ندوز تا درهایی را که باز می شوند نبینی.

- تملق کار ابلهان است.

- کسی که برای آبادانی می کوشد جهان از او به نیکی یاد می کند.

- آنکه برای رسیدن به تو از همه کس می گذرد عاقبت روزی تو را تنها خواهد گذاشت.


- نتیجه گیری سریع در رخدادهای مهم زندگی از بی خردی است.

- هیچ گاه ابزار رسیدن به خواسته دیگران نشو.


- اگر می خواهی اعمالت مورد پسند خدا باشد، در سختیها از خودت بگذر، دیگران را قربانی نکن.

- از قضاوت دست بکش تا آرامش را تجربه کنی.

- دوست برادری است که طبق میل خود انتخابش می کنی.

- لیاقت محبت و مهربانی دیگران را داشته باش



پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:اقْرَأْ بِاسْمِ, :: 13:41 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

                                                              بسم الله الرحمن الرحيم

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (1) خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ (3) الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ (5) كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى (6) أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى (7) إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى (8) أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَى (9) عَبْداً إِذَا صَلَّى (10) أَرَأَيْتَ إِن كَانَ عَلَى الْهُدَى (11) أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى (12) أَرَأَيْتَ إِن كَذَّبَ وَتَوَلَّى (13) أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى (14) كَلَّا لَئِن لَّمْ يَنتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ (15) نَاصِيَةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ (16) فَلْيَدْعُ نَادِيَه (17) سَنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ (18) كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ (19) .

   به نام خداوند بخشنده بخشايشگر  


بخوان به نام پروردگارت كه (جهان را) آفريد، (1)

همان كس كه انسان را از خون بسته‏اى خلق كرد! (2)

بخوان كه پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است، (3)

همان كسى كه بوسيله قلم تعليم نمود، (4)

و به انسان آنچه را نمى‏دانست ياد داد! (5)

چنين نيست (كه شما مى‏پنداريد) به يقين انسان طغيان مى‏كند، (6)

از اينكه خود را بى‏نياز ببيند! (7)

و به يقين بازگشت (همه) به سوى پروردگار تو است! (8)

به من خبر ده آيا كسى كه نهى مى‏كند، (9)

بنده‏اى را به هنگامى كه نماز مى‏خواند (آيا مستحق عذاب الهى نيست)؟! (10)

به من خبر ده اگر اين بنده به راه هدايت باشد، (11)

يا مردم را به تقوا فرمان دهد (آيا نهى كردن او سزاوار است)؟! (12)

به من خبر ده اگر (اين طغيانگر) حق را انكار كند و به آن پشت نمايد (آيا مستحق مجازات الهى نيست)؟! (13)

آيا او ندانست كه خداوند (همه اعمالش را) مى‏بيند؟! (14)

چنان نيست كه او خيال مى‏كند، اگر دست از كار خود برندارد، ناصيه‏اش ( موى پيش سرش) را گرفته (و به سوى عذاب مى‏كشانيم)، (15)

همان ناصيه دروغگوى خطاكار را! (16)

سپس هر كه را مى‏خواهد صدا بزند (تا ياريش كند)! (17)

ما هم بزودى ماموران دوزخ را صدا مى‏زنيم (تا او را به دوزخ افكنند)! (18)

چنان نيست (كه آن طغيانگر مى‏پندارد); هرگز او را اطاعت مكن، و سجده نما و (به خدا) تقرب جوى! (19)  

عيد مبعث رسول اكرم محمد مصطفي (ص) و تولد قران كريم كلام خداوند مهربان بر همگان مبارك



سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 23:12 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا كردی؟

گفت : چهار اصل
1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2- دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم
3- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش كردم
4- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم



سه شنبه 7 تير 1390برچسب:خدا, :: 23:9 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

مردي براي اصلاح سر و صورتش به آرايشگاه رفت در بين کار گفت و گوي جالبي بين آنها در گرفت.
آنها در مورد مطالب مختلفي صحبت کردندوقتي به موضوع خدا رسيد
آرايشگر گفت: من باور نمي کنم که خدا وجود دارد.
مشتري پرسيد: چرا باور نمي کني؟
آرايشگر جواب داد: کافيست به خيابان بروي تا ببيني چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت اين همه مريض مي شدند؟ بچه هاي بي سرپرست پيدا ميشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجي وجود داشت؟
نمي توانم خداي مهرباني را تصور کنم که اجازه دهد اين همه درد و رنج و جود داشته باشد.
مشتري لحظه اي فکر کرد اما جوابي نداد چون نمي خواست جر و بحث کند.
آرايشگر کارش را تمام کرد و مشتري از مغازه بيرون رفت به محض اينکه از مغازه بيرون آمد مردي را ديد با موهاي بلند و کثيف و به هم تابيده و ريش اصلاح نکرده ظاهرش کثيف و به هم ريخته بود.
مشتري برگشت و دوباره وارد آرايشگاه شد و به آرايشگر گفت:ميدوني چيه! به نظر من آرايشگرها هم وجود ندارند.
آرايشگر گفت: چرا چنين حرفي ميزني؟ من اينجا هستم. من آرايشگرم.همين الان موهاي تو را کوتاه کردم.
مشتري با اعتراض گفت: نه آرايشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هيچکس مثل مردي که بيرون است با موهاي بلند و کثيفو ريش اصلاح نکرده پيدا نمي شد.
آرايشگر گفت: نه بابا! آرايشگرها وجود دارند موضوع اين است که مردم به ما مراجعه نميکنند.
مشتري تاکيد کرد: دقيقا نکته همين است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نميکنند و دنبالش نمي گردند.
براي همين است که اين همه درد و رنج در دنيا وجود دارد.!



سه شنبه 7 تير 1390برچسب:مناره, :: 23:7 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

ميگويند حدود ٧٠٠ سال پيش، در اصفهان مسجدي ميساختند.

روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرين خرده کاري ها را انجام ميدادند.

پيرزني از آنجا رد ميشد وقتي مسجد را ديد به يکي از کارگران گفت: فکر کنم يکي از مناره ها کمي کجه!

کارگرها خنديدند. اما معمار که اين حرف را شنيد، سريع گفت : چوب بياوريد ! کارگر بياوريد ! چوب را به مناره تکيه بدهيد. فشار بدهيد. فششششششااااررر...!!!

و مدام از پيرزن ميپرسيد: مادر، درست شد؟!!

مدتي طول کشيد تا پيرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعايي کرد و رفت...

کارگرها حکمت اين کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسيدند ؟!

معمار گفت : اگر اين پيرزن، راجع به کج بودن اين مناره با ديگران صحبت ميکرد و شايعه پا ميگرفت، اين مناره تا ابد کج ميماند و ديگر نميتوانستيم اثرات منفي اين شايعه را پاک کنيم...

اين است که من گفتم در همين ابتدا جلوي آن را بگيرم !



سه شنبه 7 تير 1390برچسب:پاداش خوبی, :: 22:50 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

روزي روزگاري پسرك فقيري زندگي مي كرد كه براي گذران زندگي و تامين مخارج تحصيلش دستفروشي مي كرد.از اين خانه به آن خانه مي رفت تا شايد بتواند پولي بدست آورد.روزي متوجه شد كه تنها يك سكه 10 سنتي برايش باقيمانده است و اين درحالي بود كه شديداً احساس گرسنگي مي كرد.تصميم گرفت از خانه اي مقداري غذا تقاضا كند. بطور اتفاقي درب خانه اي را زد.دختر جوان و زيبائي در را باز كرد.پسرك با ديدن چهره زيباي دختر دستپاچه شد و بجاي غذا ، فقط يك ليوان آب درخواست كرد.
دختر كه متوجه گرسنگي شديد پسرك شده بود بجاي آب برايش يك ليوان بزرگ شير آورد.پسر با تمانينه و آهستگي شير را سر كشيد و گفت : «چقدر بايد به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چيزي نبايد بپردازي.مادر به ما آموخته كه نيكي ما به ازائي ندارد.» پسرك گفت: « پس من از صميم قلب از شما سپاسگذاري مي كنم»
سالها بعد دختر جوان به شدت بيمار شد.پزشكان محلي از درمان بيماري او اظهار عجز نمودند و او را براي ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بيمارستاني مجهز ، متخصصين نسبت به درمان او اقدام كنند.
دكتر هوارد كلي ، جهت بررسي وضعيت بيمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگاميكه متوجه شد بيمارش از چه شهري به آنجا آمده برق عجيبي در چشمانش درخشيد.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بيمار حركت كرد.لباس پزشكي اش را بر تن كرد و براي ديدن مريضش وارد اطاق شد.در اولين نگاه اورا شناخت.
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر براي نجات جان بيمارش اقدام كند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از يك تلاش طولاني عليه بيماري ، پيروزي ازآن دكتر كلي گرديد.
آخرين روز بستري شدن زن در بيمارستان بود.به درخواست دكتر هزينه درمان زن جهت تائيد نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چيزي نوشت.آنرا درون پاكتي گذاشت و براي زن ارسال نمود.
زن از باز كردن پاكت و ديدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود كه بايد تمام عمر را بدهكار باشد.سرانجام تصميم گرفت و پاكت را باز كرد.چيزي توجه اش را جلب كرد.چند كلمه اي روي قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند:
«بهاي اين صورتحساب قبلاً با يك ليوان شير پرداخت شده است»



چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:نتیجه تلاش, :: 22:57 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.
 

 



ادامه مطلب ...


 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب