درباره وبلاگ


خدا یا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم،و ان گونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم ________ _______ ______ _____ ____ بی انتهــــــــــــــــــــــــــــــــاتــریــــن
بــــی انـتــهــاتــریــن
عــبــرتـــــــــــــــ

آموزش تصویری Xilisoft Video Converter Ultimate

برخی از امکانات نرم افزار  Xilisoft Video Converter Ultimate

چسباندن زیرنویس به فیلم

تغییر فرمت فایل ها 

جدا کردن قسمتی از یک فایل و ذخیره ان

و امکانات دیگر ...

در این اموزش می خواهیم چسباندن زیر نویس را به شما دوستان خوب اموزش بدیم.

نرم افزار رو اجرا می کنیم.

 



ادامه مطلب ...


*هوشمندانه احمق باشید*


 

ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد.مردم با نیرنگی،حماقت او را دست می انداختند.دو سکه(یکی طلا و دیگری نقره)به او نشان میدادند؛اما ملانصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب میکرد!

این داستان در تمام منطقه پخش شد.هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان میدادند و ملانصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب می کرد.تا این که مرد مهربانی از دیدن این صحنه ناراحت شد... در گوشه ی میدان به سراغش رفت و گفت:هر وقت دوسکه به تو نشان میدهند سکه ی طلا را بردار! این جوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند.

ملانصرالدین پاسخ داد:ظاهراً حق با شماست.اما اگر سکه ی طلا را بردارم،دیگر پول به من نمیدهند تا ثابت کنند که من احمقم .شما نمیدانید تا به حال با این تظاهر چه قدر پول گیر آوردم!



یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:سنجش عملکرد, :: 16:51 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

سر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتنی را به سمت تلفن هل داد. روی کارتن رفت تا دستش  به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی...
مسئول داروخانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد.پسرک پرسید:خانم می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟
زن پاسخ داد: کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.پسرک گفت: خانم من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد.زن در جوابش گفت: از کار این فرد کاملا راضی ام.
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برای تان جارو می کنم در این صورت شما در یکشنبه زیبا ترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.
مجددا زن پاسخ منفی داد.
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت گوشی را گذاشت.
مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر از رفتارت خوشم می آید، به خاطر این که روحیه ی خاص و خوبی داری،دوست دارم کاری به تو پیشنهاد بدهم.
پسر جوان جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم،‌من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.



 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب