موضوعات
آرشيو وبلاگ
بــــی انـتــهــاتــریــن عــبــرتـــــــــــــــ پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:عجب صبری خدا دارد!(حسين محمدي, :: 10:44 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
عجب صبری خدا دارد!
چهار شنبه 25 دی 1392برچسب:شيوه خداوند(داستان هاي كوتاه(حسين محمدي, :: 12:15 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
آن روز یکی از گرمترین روزهای فصل خشکسالی بود و تقریباً یک ماه بود که رنگ باران را ندیده بودیم، پرندگان یکییکی از پا درمیآمدند و محصولات کشاورزی همه از بین رفته بودند، گاوها دیگر شیر نمیدادند، نهرها و جویبارها همه خشک شده بودند و همین خشکسالی باعث ورشکستگی بسیاری از کشاورزان شده بود. هر روز شوهرم به همراه برادرانش به طرز طاقت فرسایی آب را به مزارع میرساندند؛ خوب البتّه این اواخر تانکر آبی خریداری کرده بودیم و هر روز در محل توزیع آب، آن را از جیرهمان پر میکردیم. اگر به زودی باران نمیبارید، ممکن بود همه چیزمان را از دست بدهیم و در همان روز بود که درس بزرگی از همیاری گرفتم و با چشمان خود شاهد معجزهای بودم. وقتی در آشپزخانه مشغول تهیّهی ناهار برای شوهر و برادرشوهرهایم بودم “بیلی” پسر ۶ سالهام را در حالی که به سمت جنگل میرفت دیدم. او به آسودهخیالیِ یک کودک خردسال نبود. طوری قدم برمیداشت مثل این که هدف مهمی دارد. من فقط پشت او را میدیدم امّا کاملاً مشخص بود که با دقّت بسیار راه میرود و سعی میکند تا جای ممکن تکان نخورد. هنوز چند دقیقهای از ناپدید شدنش در جنگل نگذشته بود که با سرعت به سمت خانه برگشت. من هم با این فکر که هر کاری که انجام میداده دیگر تمام شده به درون خانه برگشتم تا ساندویچها را درست کنم. لحظهای بعد او دوباره با قدمهایی آهسته و هدفمند به سمت جنگل رفت و این کار یک ساعت طول کشید. با احتیاط به سمت جنگل قدم برمیداشت و بعد با عجله به سمت خانه میدوید. بالاخره کاسهی صبرم لبریز شد، دزدکی از خانه بیرون رفتم و او را تعقیب کردم. خیلی مراقب بودم که مرا نبیند. چون کاملاً مشخّص بود کار مهمی انجام میدهد و نمیخواستم فکر کند او را کنترل میکنم. دستهایش را دیدم که فنجانی کرده و در مقابل خود نگه داشته بود، خیلی مراقب بود تا آبی که در دستانش قرار داشت نریزد. آبی که شاید بیشتر از ۲ یا ۳ قاشق نبود. هنگامی که دوباره به جنگل رفت، دزدکی به او نزدیک شدم، تیغها و شاخههای درختان با صورت او برخورد میکردند، اما هدف او خیلی خیلی مهمتر از این بود که بخواهد منصرف شود. هنگامی که خم شدم تا ببینم او چه کار میکند، با شگفت انگیزترین صحنه در عمرم مواجه شدم؛ چند آهوی بزرگ در مقابل او ظاهر شدند، سپس بیلی به سمت آنها رفت. دلم میخواست فریاد بکشم و او را از آن جا فراری دهم اما از ترس نفسم بند آمده بود. بعد قوچی بزرگ را با شاخهایی که نشان از مهارت خالق مطلق داشت، دیدم که به طرز خطرناکی به بیلی نزدیک شده بود، امّا به او صدمهای نزد. حتّی هنگامی که بیلی دو زانو روی زمین نشست تکان هم نخورد. روی زمین بچه آهویی افتاده بود و معلوم بود که از گرما و کم شدن آب بدن رنج میبرد. بچه آهو سر خود را با زحمت بسیار بالا آورد تا آبی را که در دستان پسرم بود لیس بزند. وقتی آب تمام شد و بیلی بلند شد تا با عجله به سمت خانه برگردد، خودم را پشت یک درخت پنهان کردم تا مرا نبیند. هنگامی که به سوی خانه و به سمت شیر آبی که آن را مسدود کرده بودم میرفت، او را دنبال کردم. بیلی شیر آب را تا آخر باز کرد و قطرهها آرام آرام شروع به چکیدن کردند و او همان جا، در حالی که آفتاب به پشت او شلاق میزد، دو زانو نشست و منتظر ماند تا قطرههای آبی که به آهستگی میچکیدند، دستهای او را پر کند. حالا موضوع برایم روشن شده بود. به خاطر آببازی با شلنگ آب در هفتهی گذشته و سخنرانی مفصّلی که درباره اهمیّت صرفهجویی در مصرف آب از من شنیده، کمک نخواسته بود. تقریباً بیست دقیقه طول کشید تا دستان او پر از آب شد، وقتی که بلند شد و میخواست به جنگل برگردد، من درست در مقابل او بودم در حالی که چشمان کوچکش پر از اشک شده بود فقط گفت: “من آب را هدر ندادم” و به مسیر خود ادامه داد. من هم با یک دیگ کوچک آب که از آشپزخانه برداشته بودم به او پیوستم. هنگامی که رسیدیم، عقب ایستادم و به او اجازه دادم بچه آهو را به تنهایی تیمار کند، زیرا این کار او بود و خودش باید تمامش میکرد. من ایستادم و مشغول تماشای زیباترین صحنه زندگیام یعنی سعی و تلاش برای نجات جان دیگری شدم. وقتی قطرههای اشک از صورتم به زمین میافتادند، ناگهان قطرهها، بیشتر و بیشتر شدند. به آسمان نگاه کردم، گویی خود خداوند بود که با غرور و افتخار میگریست… بعضیها شاید بگویند که این فقط یک اتفاق بوده و این گونه معجزات اصلاً وجود ندارند و یا شاید بگویند گاهی اوقات باید باران ببارد. من نمیتوانم با آنها بحث کنم، حتّی سعی هم نمیکنم. تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که باران، مزرعه ما را نجات داد. درست مثل عمل پسر بچهای کوچک که باعث نجات جان یک آهو شد. یک شنبه 22 دی 1392برچسب:دوستت دارم(داستان هاي كوتاه(حسين محمدي, :: 10:52 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
شنبه 7 دی 1392برچسب:گروه نود و نه(داستانهای کوتاه(حسين محمدي, :: 15:55 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛ آنان زیاد دارند اما ...راضی نیستند پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:نکاتی درباره گرفتگی صدا و راههای درمان(حسين محمدي, :: 10:20 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
صدای قوی، شفاف، انعطاف پذیر و نافذ ثروت بزرگی است. حنجره مولد اصلی صداست. صوتی که ایجاد می شود، هنگام عبور از گلو، حلق و بینی، دهان، زبان، دندان و لبها باعث تغییر صدا و ایجاد طنین در آن می شود. اختلال در هر قسمت از این معبر، موجب تغییر صدا می شود
![]()
![]()
ادامه مطلب ... دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:لیوان را زمین بگذار(داستانهای آموزنده(حسين محمدي, :: 8:41 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
استاد در شروع کلاس درس ، لیوانی پر از آب به دست گرفت . آن را بالا برد تا همه ببینند ، بعد پرسید : « به نظر شما وزن این لیوان چه قدر است ؟ » دانش آموزان جواب دادند : « 50 گرم ، 100 گرم ، 150گرم و.... » استاد گفت :« من هم بدون وزن کردن نمی دانم این لیوان دقیقاً چند گرم وزن دارد . اما سؤال این است که اگر من لیوان را چند دقیقه همین طوری نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد ؟ » دانش آموزان گفتند : « هیچ !» استاد پرسید : « خب ، اگر یک ساعت نگه دارم چه می شود ؟ » یکی گفت : « دستتان کم کم درد می گیرد . » استاد گفت : « حق باتوست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم ، چه می شود ؟ » شاگرد دیگری گفت : « دستتان بی حس می شود . عضلاتتان به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید . » همه از این حرف خندیدند . استاد گفت : « بسیار خب ! آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است ؟ » دانش آموزان جواب دادند : « نه ! » پس چه چیز باعث درد و فشار در عضلات دست من می شود و من چه باید بکنم ؟ دانش آموزان گیج شدند . یکی از آن ها گفت : « لیوان را زمین بگذارید . » استاد گفت : « دقیقاً مشکلات زندگی هم مثل لیوان هستند . اگر آنها را چند دقیقه در ذهنتان نگه دارید ، اشکالی ندارد ، اما اگر مدت طولانی تری به آن ها فکر کنید ، به درد خواهند آمد و اگر بیشتر از آن نگهشان دارید ، فلجتان می کند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود . » فکر کردن به مشکلات زندگی مهم است ، اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب ، آن ها را زمین بگذارید . به این ترتیب ، تحت فشار قرار نمی گیرید و هر روز صبح سر حال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده ی هر مسئله و چاشی که برایتان پیش می آید ، برآیید . واقعيت ها و حقايق نيازي به تفسير ندارد بلكه نوع نگاه شما به اين واقعيت هاست كه بايد عوض شود آلن وايس چهار شنبه 8 آبان 1392برچسب:فوايد و موارد منع استفاده از سونا بخار (حسين محمدي, :: 11:53 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
سونا و حمام بخار خشک که از یک سنت دیرینۀ فنلاندی ریشه می گیرد، شهرت و محبوبیت زیادی در کشورهای صنعتی به دست آورده است. اما واقعاً تمام فواید و مضرات سونا را می شناسید؟
فواید سونا ادامه مطلب ... جمعه 3 آبان 1392برچسب:نقش آب در ورزشکاران , :: 17:11 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
شما بدون غذا چند هفته،بدون آب چند روز و بدون اکسیژن چند دقیقه میتوانید زنده بمانید،به عبارت دیگر بجز اکسیژن آب مهمترین عنصریست که در بدنمان داریم. بدن شما از70-55 درصد آب تشکیل شده و تقریباً 90-80 درصد خون را آب تشکیل می دهد.آب تقریباً در تمام روندهای حیاتی بدن دخیل است.کمبود آب میتواند به تغییرات ذهنی و فیزیکی منجر شود.آب نقش های زیر را ایفا میکند: با شستن سمومی که در طی زندگی عادی تولید میشود،بدن را پاک میکند. زندگی مفاصل را تأمین میکند. پوست را از خشکی محافظت می نماید. هیدراسیون احشاء داخلی را حفظ میکند. دمای بدن را کنترل مینماید. نویسنده : مریم محمدی ادامه مطلب ... جمعه 3 آبان 1392برچسب:تخم مرغ, :: 17:7 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
تخم مرغ بدون شک پر مصرفترین ماده غذایی برای بدنسازان به شمار میآید. میدانیم که عضله برای رشد به پروتئن نیاز دارد و هرچه پروتئین بیشتر ومرغوب تری به بدن برسانیم رشد عضلانی بیشتری خواهیم داشت تخم مرغ به عنوان یک منبع پروتئین با کیفیت و ارزان همیشه مورد توجه ورزشکاران به ویژه بدنسازان که همیشه گرسنه پروتئن هستند بوده است ولی اغلب با ترس و استرس به خاطر مشکلات احتمالی که در سیستم بدن به خصوص قلب وعروق ایجاد میکند از آن استفاده میکنند. مطلب زیر با آمار جالبی که در اختیار ما قرار میدهد میتواند نگرانی در این زمینه را کاهش دهد. نویسنده : مریم محمدی
ادامه مطلب ... جمعه 3 آبان 1392برچسب:همه چیز در مورد قندها, :: 16:57 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
قندها نیز دسته ای از درشت مغذی ها هستند که در تغذیه آدمی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار هستند. این دسته از مواد غذایی که مزه ای شیرین نیز دارند، به دلیل همین مزه شیرینی که دارند، بیشتر از چربی ها و پروتئینها شناخته شده اند. کربوهیدراتها از اتمهای کربن، هیدروژن و اکسیژن تشکیل شده اند. این دسته از مواد غذایی را می توان منبع اصلی انرژی و سوخت بدن دانست. میانگین مصرف قند در کشور آمریکا برای هر مرد آمریکایی در حدود 300 گرم در روز و برای هر زن آمریکایی در حدود 150 گرم در روز است. هرگرم از قندها همانند پروتئینها در حدود 4 کالری انرژی آزاد می کند. در رژیم غذایی آمریکایی ها نه تنها سدیم فراوان یافت می شود بلکه میزان قند مصرفی آنها نیز بیش از میزان مجاز است. علت چاقی اغلب آمریکایی ها را نیز باید در مصرف افراطی قند و چربی جستجو کرد. انواع کربوهیدراتها بر خلاف پروتئینها و چربی ها، قندها از تنوع بیشتری برخوردار هستند. این دسته از درشت مغذی ها را می توان به دو گروه عمده: قندهای ساده و قندهای پیچیده تقسیم بندی کرد. هر کدام از این گروه ها را نیز می توان به گروههای کوچکتر تقسیم بندی کرد. نویسنده : مریم محمدی ادامه مطلب ... چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب:آموزش تصویری Xilisoft Video Converter Ultimate-آموزش چسباندن زيرنويس به فيلم - حسین محمدی, :: 16:58 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
آموزش تصویری Xilisoft Video Converter Ultimate برخی از امکانات نرم افزار Xilisoft Video Converter Ultimate چسباندن زیرنویس به فیلم تغییر فرمت فایل ها جدا کردن قسمتی از یک فایل و ذخیره ان و امکانات دیگر ... در این اموزش می خواهیم چسباندن زیر نویس را به شما دوستان خوب اموزش بدیم. نرم افزار رو اجرا می کنیم.
ادامه مطلب ... یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:*هوشمندانه احمق باشید*, :: 17:7 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
*هوشمندانه احمق باشید*
ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد.مردم با نیرنگی،حماقت او را دست می انداختند.دو سکه(یکی طلا و دیگری نقره)به او نشان میدادند؛اما ملانصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب میکرد! این داستان در تمام منطقه پخش شد.هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان میدادند و ملانصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب می کرد.تا این که مرد مهربانی از دیدن این صحنه ناراحت شد... در گوشه ی میدان به سراغش رفت و گفت:هر وقت دوسکه به تو نشان میدهند سکه ی طلا را بردار! این جوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند. ملانصرالدین پاسخ داد:ظاهراً حق با شماست.اما اگر سکه ی طلا را بردارم،دیگر پول به من نمیدهند تا ثابت کنند که من احمقم .شما نمیدانید تا به حال با این تظاهر چه قدر پول گیر آوردم! |
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||
![]() |